خیلی دلم ازت پره

پای تو نشستم ببین که آخرش چی شد
آرزوهای قشنگم واسه تو سهم کی شد
دلمو شکستی و رفتی پی کار خودت
اینا تقصیر توئه و اون دل بیمار خودت
خیلی دلم ازت پره بدجوری از تو دلخوره
یه روز تلافی می کنه دل از دل تو می بُره
قلبمو پس فرستادی خوب خودتو نشون دادی
من خودمم خسته شدم پاشو برو تو آزادی
می دونستم مزه ی عشقم دلتو می زنه
دل تو یه تیکه سنگه خب محاله بشکنه
تو رو دست کم گرفتم که این شد آخرش
هنوزم خاطرت اینجاس بیا بردار ببرش


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:49 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


حراج

زندگیمون حراج شد دیروز هر چی بود و نبودو سوزوندی

دیگه چیزی نمونده تو خونه غیر ما که رو دست هم موندیم

در این خونه رو همه بازه آدما از هجوم سر ریزن

حال اون آدمی رو دارم که زندگیشو ......



ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:25 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


یه نفر هست

یه نفر هست که تو دنیاشی
آرزوشی در کنارش باشی

یه نفر هست که تو رویاهاش
فقط عکس تو شده نقاشی

یه نفر هست بی تو دلگیره
جز تو از عالم و آدم سیره

یه نفر هست وقتی دوری ازش
روز و شب بهونتو می گیره

یه نفر هست شبا خواب تو رو می بینه
با خیال تو دنیا براش شیرینه

یه نفر هست که قدر تو رو می دونه
تا قیامت وفادار به تو می مونه

یه نفر رویاشه ز عشق تو سرریزه
وقتی نیستی فقط اشک برات می ریزه

منم اون کــَس که بی تاب توئه

آرزوش دیدن خواب توئه

 


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:5 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دلتنگی

میگن دلتنگی قشنگ ترین ، زیباترین ، موندگارترین ، هدیه عشقه

حالا من با این هدیه قشنگت چیکار کنم؟

بعد از تو ، تو این روز ها همه به من دلتنگی هدیه میدن

لطفا آتش بس اعلام کنید !!!

به خدا                     تمام شد دلم...!

باران میخواهم

آنقدر شدید........

 


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 19:47 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


اشک

هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارند وکسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود...


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 14:52 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


مُ و پسر داییم

سِلام بیچه ها، چند روز پیش مونو و مِمَد پسر داییم رفته بودیم لِبه شط  ماهی بگیریم ، یهو یه ماهی افتاد تو قلابمون مو بکش او بکش یهو ماهی دیدیم بع بع میکنه گفتُم ممد یه نگاهی به ای ماهیه کن چه صدایی میده صدای خر میده بعد که با هزار زور دوتایی بیرون کشیدیم دیدیم یه گوسفندیه رفته واسه پنج شنبه شبش ماهی بگیره ، شوید پلو و ماهی درست کنه خُ خلاصه سِرتونِ دِرد نیارُم شب و مُنُ مِمد اِنداختیم خونه گوسفندِ کلی خندیدیم و شام خوردیم ،کلی خوش گذشت ولی مُ موندُم چرا میگن آبودانیا لافن ! مو که آدم لافی اوجا ندیدُم!


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 14:19 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


بغض

در گلوی من ابر کوچکی ست ...

کسی بغضش را،

در گلوی من جا گذاشته انگار

که بی دلیل می گریم

ومن امروز زنی را دیدم

که

با لبخند من ،

در خیابان راه می رفت ...


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 15:31 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


مداد رنگی ها

همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...

به جز مداد سفید...

هیچ کسی به او کار نمی داد...

همه می گفتند:.....


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 2:19 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


رانندگان باحال (پند آموز)

 

راننده کامیونی وارد رستوران شد.

دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد سه جوان موتورسیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند و بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد.راننده به او چیزی نگفت . دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد و بعد هم وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ولی باز هم ساکت ماند.دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوانها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود، نه غذا خوردن بلد بود و نه حرف زدن و نه دعوا!

رستورانچی جواب داد : از همه بدتر رانندگی بلد نبود چون وقتی داشت می رفت دنده عقب 3 موتور نازنین را خرد کرد و رفت


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 2:13 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


عابد و سگ ( پند آموز )

روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند...
 


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 2:3 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دل ای دل

 

 

یکی یک دل به صد دل می بنده 

یکی صد دل به یه دل می بنده 

یکی دلی نداره تا ببنده 

یکی دل می بنده تا آخرش پایبنده 

یکی دل می بنده تا بخنده 

یکی هم مونده به کی دل ببنده

 


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:32 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


ع.ش.ق

بعضی ها را ، هرچقدر هـم که بخواهی " تمام " نمی شوند ...

 همش به آغوششان بدهکار میمانی ...

حضورشان" گـرم" است...

سکوتشان خالی میکند دل ِ آدم را...

آرامش ِ صدایشان را کم می آوری...

هر دم ، هر لحظه ،

" کم" می آوریشان...


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:24 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


بودنت آرامش

همین که هستی

همین که لا به لای کلماتم

نفس می کشی

راه می روی

در آغوشم میگیری،

همین که پناه واژه هایم شده ای

همین که سایه ات هست

همین که کلماتم از بی"تو"یی یتیم نشده اند

کافی ست برای یک عمر آرامش

باش!!!
 


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:14 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


من و ستاره

 

يک شب خوب تو آسمون يک ستاره چشمک زنون

خنديد و گفت : کنارتم تا آخرش تا پاي جون ....

ستاره ي قشنگي بود آروم و ناز و مهربون ....

ستاره شد عشق من و منم شدم عاشق اون...

اما زیاد طول نکشید عشق من و ستاره جون...!؟

ماهه اومد ستاره رو دزدیدو برد نامهربون...

ستاره رفت با رفتنش منم شدم بي همزبون ...!!!

حالا شبا به ياد اون چشم مي دوزم به آسمون...!!!؟

 

 

 

 


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:5 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


باران

شيشه ي پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسي نقش تو را

خواهد شست ؟


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:29 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


کوچه

بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
....


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:22 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


مجنون و لیلی

يک شبي مجنون نمازش را شکست
    
بي وضو در کوچه ليلا نشست

سجده اي زد بر لب درگاه او
    
پر زليلا شد دل پر آه او

گفت يا رب.....


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:17 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


کاش باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت


تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه

سيب را دزديدم

باغبان از پي من ....

 


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:47 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دلربا

گفتمش: دل ميخري؟

پرسيد چند؟

گفتمش: دل ماله تو ، تنها بخند؟!

خنده كرد و دل ز دستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستش روي خاك افتاده بود

جاي پايش روي دل جا مانده بود


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 1:6 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت