حالم را حتی نپرسید که بگویم رو به راهم !

اما رو به کدامین راه ! خدا می داند


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,

ساعت 16:40 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


روزگار

 

روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت 

 

هر کس غصه ی اینکه چه میکرد نداشت 

چشمه ی سادگی از لطف زمین می جوشید

خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت ...

 

 


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,

ساعت 1:50 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خدایا می بینی

 

خُــــدايـــــا ! مــي بينـــي:

كـودكـــــــــــان گل فروش؟

دختـــركـــــــان تن فروش؟

مــــــــــادران سياه پوش؟

واعــــــــــظان دين فروش؟

محــــــرابهــاي فرش پوش؟

پســــــــــران كليه فروش؟

زبـــانهــاي عشق فروش؟

قصــابهــــاي سگ فروش؟

انســــانهــــاي آدم فروش؟

همــــه را مــي بــــــينــي؟

ميخــواهـم يـك تكــه آسمــان كلنگــي بخـــرم!

ديگـــر، زمينــت بـــوي زنــدگــي و مــانــدن نميـدهــد!

 


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,

ساعت 1:15 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خو بی و جوابش

هر که خوبی کرد زجرش میدهند

هر که زشتی کرد اجرش میدهند

باستان کاران تبانی کرده اند

عشق را هم باستانی کرده اند

هرچه انسانها طلایی تر شدند

عشق ها هم مومیایی تر شدند

اندک اندک عشق بازان کم شدن

نسلی از بیگانگان آدم شدند

 


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,

ساعت 1:9 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


عشق و نامردی

 

در این بازار نامردی به دنبال چه می گردی؟


نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی


برو بگذر از این بازار ، از این
مستی و طنازی


اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی

 

 


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در شنبه 25 فروردين 1391برچسب:,

ساعت 23:56 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


کاراته بازهای واقعی

 

ای جان ، نگاش کن چطور میزنه

 


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,

ساعت 13:53 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


فیلم هندی

تو رو خدا یکی این و بگیره!!!!!!

به این میگن فیلم هندی حال کنین


 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,

ساعت 13:48 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


من برای تو ویران شده ام

 

تو مرا...

آنقدر آزردی...

که خودم کوچ کنم از شهرت...

بکنم دل ز دل چون سنگت...

تو خیالت راحت...

می روم از قلبت ...

می شوم دورترین خاطره در شب هایت

تو به من می خندی..

و به خود می گویی:

باز می آید و می سوزد از این عشق ولی..

بر نمی گردم نه!!!

می روم آنجایی

که دلی بهر دلی تب دارد...

عشق زیباست و حرمت دارد...

تو بمان...

دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت

سرد و بی روح شده است..

سخت بیمار شده است..

تو بمان در شهرت

 



 

نوشته شده توسط رضا خان زاده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,

ساعت 22:58 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت